خاطره ای از مالزی
ایندفعه می خوام یکی از خاطراتم در مالزی رو برای شما عزیزان بنویسم که خوب البته با روش وبلاگ من
جور در نمی آید و قرار این که خاطرات شخصی ام رو اینجا قرار بدم هم نبود ولی به هر حال بدلیل اینکه
چند نفر از دوستان در ایمیل هاشون خواسته بودند که کمی از خاطراتم در اینجا بنویسم و هم اینکه یک
مطلب تفریحی-ورزشی-فرهنگی هم درمیان مطالب باشد ، امروز اقدام به نوشتن یک خاطره برای شما
می کنم.

راننده مالایی طفلک !
همونطور که مطلع هستید در مالزی بر خلاف ایران رانندگی از سمت راست هست . بنابراین بعضی از
دوستان ایرانی که تازگی وارد مالزی می شوند هنوز به این رویه عادت ندارند و گاهی اوقات هم دچار
سر در گمی میشن .
برای اولین بار بود که یکی از دوستانم رو که برای یک سفر ده روزه (توریستی) به اینجا آمده بود رو
برای رفتن به مراکز دیدنی و خرید مالزی همراهی می کردم . داشتیم خیابون رو گشت می زدیم که
تاکسی پیدا کنیم که موبایل این دوست عزیز ما زنگ زد و ایشون هم مشغول به صحبت کردن شد .
در همین حال یک تاکسی سبز رنگ هم جلوی پای ما سبز شد و من به سمت تاکسی رفتم و
مشغول به صحبت با راننده مالایی آن شدم که بعد از این که مقصدمون رو گفتم ، راننده هم قبول کرد و
گفت که سوار شید .
من هم از همونجا دوستم رو که همچنان در حال صحبت کردن با موبایل بود صدا زدم که بیاد تا
سوارشیم . موقعی که داشت به سمت ماشین میومد در همون حال با دستش یه اشاره ای به سمت
درب جلوی ماشین کرد و تعارفی زد و من هم متقابلا و به رسم ایرانی ، ایشون رو به طرف درب جلو
راهنمایی کردم که موافقت نمودند . داشتم با خودم فکر می کردم که پس چرا داره به سمت درب
راننده می ره که دیدم صدای بسیار ناهنجاری فریاد می کشد : نُه ه ه ه لاااااااااااا !! ( !No Laaaaaaah )
بله ! درست حدس زدید ! این آقا حسام گل بطور کاملا اشتباهی و در حالی که فکر می کرد دارد سوار
تاکسی های ایران می شود ، با وزنی بالغ بر ۹۰ کیلو ( ماشاالله ! ) بر اندام و صورت راننده ای که فکر
می کنم در مجموع ۴۰ کیلو وزن و ۱۴۰ سانت قد داشت فرود آمد .( دوستان ایرانی در اینجا اطلاع دارند
که مالایی ها یک " لا " اضافه در آخر کلماتشون دارند ! به قول خودشون " Everything lah " ! )
برای اینکه اصلا نتونستم جلوی قه قه خندمو بگیرم آقای راننده فکر کرد این کار عمدی بوده و من هر چی
براش توضیح می دادم که اینطور نیست ، قبول نمی کرد . خلاصه اینکه هر دوی ما رو با عصبانیت تمام از
ماشینش بیرون کرد و جلوتر به راننده دیگری گفت که این ها رو سوار نکن . بعد از اون مجبور شدیم تا
خونه از خدمات حمل و نقل شهری استفاده کنیم و در راه همه با تعجب به من که یاد قیافه اون راننده در
لحظه لِه شدن می افتادم و می خندیدم نگاه می کردند .
نتیجه گیری اخلاقی
۱- هیچ وقت هنگام حرف زدن با موبایل تصمیم به سوار شدن در تاکسی نگیرید .
۲- همیشه به صندلی که می خواهید بنشینید نگاه کنید ، چون امکان دارد غیر از این که آدم نشسته
باشد ، آدامس چسبیده باشد و یا اینکه پونز کار گذاشته باشند .
۳- سعی کنید از سیستم حمل و نقل شهری استفادی کنید که آلودگی کمتری هم دارد .
۴- کمتر میل بفرمایید که اگر اتفاق مشابهی برای شما رخ داد ، راننده بیچاره پرس نشود .
با تشکر از آقا حسام دوست عزیزم از اینکه اجازه داد این خاطره بیاد ماندنی در دنیای وب هم گسترش
پیدا کنه و با تشکر از شما که وقتتون رو صرف خواندن این مطلب کردید .
تا پست بعد خدانگهدار !